ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

لاک

سلام ترنم مامان .روز دوشنبه 21-9-90 مامان جون اولین لاکتو برات زد. البته به ناخونای پات آخه تو همش دستای کوچولوی نازتو میبری تو دهنت. عکس پاهای کوچولوتو با ناخونای لاک زدت برات میذارم.از بس ورجه وورجه میکنی یکم تاره. ...
30 آذر 1390

اولین خریدها (با عکس)

سلام عشق مامان و بابا.میدونم که حسابی حالت خوبه و سرحالی چون حسابی ابراز وجود میکنی و تو دل مامان طوفانی به راه انداختی که نگو. مامانم حسابی از وول خوردنت کیف میکنه.امروز میخوام از اولین چیزهایی که برات خریدیم بگم.اولین اسباب بازی اولین لباس و اولین کتاب.اولین اولین خریدی که برات کردیم از مشهد بود عید همین امسال که میدونستم تو دلمی ولی هنوز ندیده بودمت.در تاریخ ١-١-٩٠ من و بابایی برات ٢ دست لباس نوزادی ٥ تیکه گرفتیم آخه هنوز نمیدونستیم جنسیتت چیه که برات لباسای خوشمل تری بخریم.اولین اسباب بازی که برات گرفتیم ١٣ بدر بود ١٣-١-٩٠ از بازار جلفا که ٣ تا ماشین ان که مامان از ریخت و قیافه بانمکشون انقدر خوشش اومد که گفت چی میشه حتی اگه دخملم باش...
28 آذر 1390

اولین حمام با مامان

سلام گل دخملکم.جیگر مامان امروز برای اولین بار مامان تو رو تنهایی حموم کرد.قبل از این همش مامان جون تو رو میبرد حموم.امروز حسابی جاتو کثیف کرده بودی طوری که به لباستم رسیده بود بردم بشورمت که به سرم زد حمومت کنم .قبل از این قرار گذاشته بودیم من و بابایی با هم حمومت کنیم تا یه ذره بزرگتر شی و ترس از افتادنت کم شه ولی این مامان تو (که خودم باشم)همیشه عجوله   اینم عکست بعد از اولین حموم با من و حسابی شیر خوردن بعد از حموم که منجر به لالا کردنت شد ...
28 آذر 1390

اولین....

خوردن اولین قظره ویتامین چهارشنبه16-9-90  وقتی شیر میخوری و هولی و فکر میکنی دارن ازت میگیرن دست مامانو چنگ میندازی 17-9-90 وقتی باهات زیاد حرف میزنیم تو هم میخوای حرف بزنی و از خودت صدا در میاری 20-9-90 دخترم میخنده.دیدن خندش چه کیفی داره از اول که تو خواب اونقدر قشنگ میخندیدی همش منتظر تو بیداری خندیدنت بودم.تو هم مامانو زیاد منتظر نذاشتی و قبل از یه ماهگیت میخندی.قربون خندیدنت مامان22-9-90 از همون روز اول هم وقتی دمرو رو دست نگهت میداشتیم و پات به زمین میرسید پاتو رو زمین فشار میدادی و خودتو پرت میکردی جلوتر اولین سفر سه نفره مامانی و بابایی و ترنم جون از تهران به مرند ساعت 12 ظهر و اولین ساعات زندگی 3 نفرمون در روز ...
27 آذر 1390

این چند روزی که نبودیم(اولین سفر ترنم در دنیای خاکی)

اول از همه بگم که الان که دارم این مطلبو مینویسم ترنم جونم بغلمه و داره شیر میخوره!   13 ام من(مامان ترنم)و مامانم(مامان جون ترنم)وترنم کوچولو با بابایی(بابای ترنم)که ساعت 3 از سر کار اومد فی الفور و بدون فوت وقت با ماشین خودمون راهی خونه مامان جون اینا تو تهران شدیم.تو راه دختر خوبی بودیو وقتی شیر میخوردی و سیر میشدی میخوابیدی.بالاخره به خاطر ترافیک دسته های عزاداری تو تهران ساعت 12 رسیدیم خونه و مامان جون بلافاصله تو رو برد حموم(حالا ساعت چنده؟12:30 شب).از فرداش هم دوست و فامیل و آشنا هر کس که خبردار شد ما اونجاییم برا دیدنمون اومدن.بابا هم دو روز دیگه یعنی ظهر عاشورا تنهایی(الهی دورش بگردم) برگشت خونمون.ادامه دارد...............
27 آذر 1390

تاریخ های مهم

   سه شنبه 1-٩-٩٠ که ترنم جونم به دنیا اومد همه میدونن گفتن نداره که با تولد مامان جون(مامان مامانش)یکی شد تا بعد از 40 و چند روز که مامان جونو نگه داشته بودیم پیشمون دلشو به دست بیاره و از زحماتش تشکر کنه چهارشنبه 2-9-90 که واکسن های بدو تولدتو(هپاتیت-سه گانه و قطره خوراکی فلج اطفال) تو بیمارستان زدن و مرخص شدیم آقاجون (بابای بابا) برا نوه گلش که تو باشی گوسفند قربونی کرد. 4-9-90 روز جمعه که شیر مامان اومد تا تو از گشنگی نجات پیدا کنی شنبه 5-9-90 که با عزیز جون(مامان بابا)و عمو کریم رفتی و از پاشنه پات خون گرفتن. یکشنبه 6-9-90 بابا شناسنامه برات گرفت. جمعه11-9-90 نافت افتاد. و بابا جون (بابای مامان) عکساتو دید. شنبه...
12 آذر 1390

7 روزگی(حکایت شیر)

سلام ترنم مامان. مامان فدات شه گل دخترم.تموم زندگی  مامان و بابا تویی دختر گلم.امروز 1 هفتت تموم شد عشق مامان.روز اول و دوم زندگیت حسابی گشنه بودی و همش سینه مامانو میک میزدی وقتی هم از اون خبری نبود دو تا دستای کوچولوی خوشملتو مشت میکردی و میذاشتی تو دهنت روز سوم چون هنوز شیر مامان نیومده بود و تو گشنه بودی حسابی گریه میکردی دختر گلم طوری که صدات گرفت و اشکای مامانو در آوردی.منم که راضی نمیشدم با قنداق سیرت کنن ولی آخرش دو تا مامان بزرگا کار خودشونو کردن و بهت آب قند دادن تو هم با اشتهای فراوون خوردی و ساکت شدی.خدا رو شکر جمعه بعدازظهر شیرم اومد و تو انگاری که از قحطی اومدی حسابی شیر خوردی و مامانو حسابی زخمی کردی.مامان ...
8 آذر 1390

درباره ما

من و همسرم  ٧ خرداد ٨٤ با هم آشنا شدیم.در تاریخ ١٣٨٥.١.٢٧ عقد کردیم و در روز ٢٦ تیر سال ٨٧ زندگی در زیر یک سقف را آغاز کردیم.اسفند ٨٩ از وجود یک فرشته در دلم باخبر شدیم. یک هدیه آسمانی از خدایمان که با وجودش خوشبختیمان کامل شد. در تاریخ ( 28هفته و 6 روز=90.6.5 )تصمیم گرفتم که برای نینی گلم که حالا میدونیم دختره و به احتمال 90 درصد اسمش ترنم خانم یه وبلاگ بسازم تا بعدها مراحل رشدش رو ببینه و از احساس مامان و باباش با خبر بشه.
6 آذر 1390